همشهری جوان - شماره 351
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي به اميد تو، نه به اميد خلق روزگار
خبر مهم :
در مورد آخرین شماره ی سال 90 که همون ویژه نامه نوروزه
دوشنبه / ۲۲ اسفند / ۱۶۰ صفحه / هزار تومان ؛
همشهری جوان / شماره 350/ شنبه 6 اسفند ماه 1390

.بسم الله
بنده خدا بوسیله حسن اخلاقی به درجات عالی آخرت و بهترین مقامات می رسد ،
در حالی که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد

طراح : سعید بهداد
ب بسم الله
دوستان سلام. هفته گذشته دوست عزیزمان "همشهری منتقد" که هنوز هم درست و حسابی نمی دانیم هویت اصلی اش چی است، ایده جالبی را ارائه کرد و تمام جملات آس یادداشت های نویسنده های آن شماره مجله را برایمان انتخاب کرد. ممنونیم از اینشان و امیدواریم این ایده، شروعی باشد برای رسیدن ایده های جدید به ذهنمان. ای کاش شما هم ما را برای رسیدن به این ایده های جدید کمک کنید.
یا حق
ابوالفضل ناظمی
یادداشت ها
1.همشهری منتقد
این هفته یادداشت ها خیلی کم رمق بودن! هر چی بیشتر دنبال جملات «با حال» گشتم کمتر موفق شدم! عیبی نداره! بالاخره یادداشت ها هم بالا پایین داره دیگه. یه هفته خوب یه هفته ام اینجوری!
و اما جملات منتخب این شماره: (صد البته بر همگان واضح و مبرهن است که ما کاری به یادداشت های مهمان نداریم چون ارتباطی با تحریریه ندارن و اکثر مواقع هم سفارشی و خشک و پر شعار هستند!)
*یادداشت احسان رضایی:
همه می دانند ناشر و نویسنده و چاپخانه دار با فتوسنتز زنده نمی مانند. (!)
*یادداشت احسان عمادی:
(حس شنیدن جمله اصغر فرهادی در اسکار، حسی است) شبیه وقتی که همین طور که به سر رسید قسط ها و قبض های پرداخت نشده و کرایه سر برج فکر می کنی، از بالای اشرفی بپیچی سمت شرق و ناغافل زیر آسمان آبی بی لک، سفیدی دماوند را ببینی.
(همشهری منتقد: انصافاً تهرانی ها خوب می دانند که حس «دیدن سفیدی دماوند زیر آسمان آبی بی لک» از داخل شهر تهران یک حس جادویی و منحصر به فرد و غافلگیر کننده و نادره که خود نگارنده فقط یکبار در عمرش چشم برزخی اش باز شده و دماوند را از نزدیک خانه و با چشم غیر مسلح دیده!)
*یادداشت مهدی شادمانی:
شاید اگر من وظیفه[ام] را همیشه می دانستم و پایش می ایستادم، امروز کسی برای وظیفه شناسی اسطوره نمی شد.
و اما گوی طلایی بهترین جمله یادداشت ها می رسد به:
احسان عمادی
برای جمعی بودن حسش! و البته مابقی حس هایی که در یاداشتش یادمان انداخته.
این هفته یادداشت ها خیلی کم رمق بودن! هر چی بیشتر دنبال جملات «با حال» گشتم کمتر موفق شدم! عیبی نداره! بالاخره یادداشت ها هم بالا پایین داره دیگه. یه هفته خوب یه هفته ام اینجوری!
و اما جملات منتخب این شماره: (صد البته بر همگان واضح و مبرهن است که ما کاری به یادداشت های مهمان نداریم چون ارتباطی با تحریریه ندارن و اکثر مواقع هم سفارشی و خشک و پر شعار هستند!)
*یادداشت احسان رضایی:
همه می دانند ناشر و نویسنده و چاپخانه دار با فتوسنتز زنده نمی مانند. (!)
*یادداشت احسان عمادی:
(حس شنیدن جمله اصغر فرهادی در اسکار، حسی است) شبیه وقتی که همین طور که به سر رسید قسط ها و قبض های پرداخت نشده و کرایه سر برج فکر می کنی، از بالای اشرفی بپیچی سمت شرق و ناغافل زیر آسمان آبی بی لک، سفیدی دماوند را ببینی.
(همشهری منتقد: انصافاً تهرانی ها خوب می دانند که حس «دیدن سفیدی دماوند زیر آسمان آبی بی لک» از داخل شهر تهران یک حس جادویی و منحصر به فرد و غافلگیر کننده و نادره که خود نگارنده فقط یکبار در عمرش چشم برزخی اش باز شده و دماوند را از نزدیک خانه و با چشم غیر مسلح دیده!)
*یادداشت مهدی شادمانی:
شاید اگر من وظیفه[ام] را همیشه می دانستم و پایش می ایستادم، امروز کسی برای وظیفه شناسی اسطوره نمی شد.
و اما گوی طلایی بهترین جمله یادداشت ها می رسد به:
احسان عمادی
برای جمعی بودن حسش! و البته مابقی حس هایی که در یاداشتش یادمان انداخته.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت 10:1 توسط ابوالفضل ناظمی
|